سلام بر تو و عاشورای بزرگی که در چشم های کوچک تو خلاصه شده است.

سلام بر تو که در خنکای لبخند حسین علیه السلام رها بودی و پا به پای آبله، زخم هایش را به جستجو.
سلام بر کوچکی گام هایت؛ به تو و خاطرات در آتش رها مانده ات.
سلام بر تو که آتش، کوتاه تر از دامنت نیافت.
تو را خوب تر از شام غریبان، زینب می شناسد و تو بهتر از همه، شام غریبان را.
شام غریبان، تو را خوب می شناسد؛ تورا که آن قدر پدر پدر کردی و «یا عَمَّتِیَ و یا أُخْتَ أَبِی! أیْنَ أَبِی» گفتی تا در روشنای حضور حسین علیه السلام غوطه ور شدی.
سلام بر تو؛ به آن زمان که در هیاهوی غبار و سوار، اشک و مشک و ستیغ و تیغ، حسین علیه السلام را در خلسه و خون و خاکستر رها دیدی.
از اندوه و داغ و دلتنگی، بوی تو به مشامم می رسد و هرگاه نام تو را می نویسم، هیچ واژه ای را توان توصیف اندوهت نیست.
از کنار شط تا وادی نخله، از مرشاد تا به حلب و از دید نصرانی تا به عسقلان، تو بودی همدم تنهایی بابا.

سلام به تو ای سئوال بزرگ تاریخ! پس از گذشت قرن ها آیا آبله پاهایت خوب شده است؟



مرا كه دانه اشك است دانه لازم نيست

به ناله انس گرفتم ، ترانه لازم نيست

ز اشك ديده به خاك خرابه بنوشم
به طفل خانه به دوش ، آشيانه لازم نيست

نشان آبله و سنگ و كعب نى كافى است
دگر به لاله رويم نشانه لازم نيست

به سنگ قبر من بى گناه بنويسيد

اسير سلسله را تازيانه لازم نيست

عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم

بزن مرا كه يتيمم ، بهانه لازم نيست